زنی سالخورده کشان کشان راهی را می پیمود که ناگهان جوانی سررسید و از او سراغ مغازه ای را گرفت.زن پس از مدتی پر حرفی که سرانجام نتوانست آدرس را درست و حسابی شرح دهد،پیشنهاد کرد جوان را همراهی کند.راه افتادند و مشغول صحبت شدند.اتفاقا مسیر کمی سربالایی بود و راه رفتن برای زن مشکل،اما او با نیرویی فوق العاده تمام راه را طی کرد و مغازه را به پسرک نشان داد.جوان که بسیار شرمنده شده بود،از او تشکر کرد اما زن سالخورده گفت:لازم به تشکر نیست.من باید از تو ممنون باشم.جوان حیرت زده پرسید:چرا شما؟
جواب داد:تو امروز به من ثابت کردی که هنوز هم می توانم کار مثبتی انجام دهم و به کسی کمک کنم.بنابراین از اینکه احساس مفید بودن را در من زنده کردی،بسیار متشکرم.
سلام
خوشحال میشویم که ما را در جمع خودتان قرار دهید.
موفق باشید.
mtg.blogfa.com
دارمت
عالی مینویسین.موفق باشین.