از کدام دسته ایم ؟؟  
انسان ها دو دسته اند :

آن هایی که بیدارند در تاریکی و

آن هایی که خوابند در روشنایی .

نقش تمرکز در رسیدن به هدف

اگر دو خرگوش را دنبال کنید، هر دویشان فرار خواهند کرد. اگر در خلاف جهت باد حرکت کنید، هرگز موفق به گرفتن آن نمی شوید. پس: بدانید که برای موفقیت باید بر هدف خود تمرکز کنید چراکه تقسیم تمرکز به تقسیم موفقیت می انجامد.  برای کسب موفقیت، راهش را بشناسید و اگر می خواهید به نتیجه مطلوب نائل آیید، با شناخت کافی پیش بروید.

مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند.
زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است
او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است ، همان پول گلدان ساده را می گیری؟

فروشنده گفت: من هنرمندم .

قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است!!!

و زیبایی در همه جای زندگی نمایان است،مهم این است که چگونه نگاه کنیم و چگونه نتیجه بگیریم.باور کنیم که فقط و فقط به ما بستگی دارد!         

السّلام علیک یا اَباعبدالله ...

ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدمند
با خبران غمت بی خبر از عالمند
هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت
سوختگان غمت با غم دل خرّمند

 دهۀ اول محرم 1384 نیز به پایان رسید اما این پایان عشق به حسین نیست.

 

از دید شما گلد کوئست یعنی چه؟

گلد کوئست یعنی صداقت

گلد کوئست یعنی شجاعت

گلد کوئست یعنی امامت

گلد کوئست یعنی هدایت

گلد کوئست یعنی حمایت

گلد کوئست یعنی لیاقت

گلد کوئست یعنی استقامت

گلد کوئست یعنی دوستی

گلد کوئست یعنی راحتی

گلد کوئست یعنی احترام

گلد کوئست یعنی ارتباط

گلد کوئست یعنی گرمی

گلد کوئست یعنی اطللاعات

گلد کوئست یعنی به روز بودن

گلد کوئست یعنی هدف

گلد کوئست یعنی زندگی

گلد کوئست یعنی حیات

گلد کوئست یعنی همراهی

گلد کوئست یعنی وجود داشتن

گلد کوئست یعنی کمک کردن

گلد کوئست یعنی خدا شناسی

گلد کوئست یعنی ارتباط با خدا

گلد کوئست یعنی خود شناسی

گلد کوئست یعنی نظم وترتیب

گلد کوئست یعنی برنامه ریزی

گلد کوئست یعنی پایداری

گلد کوئست یعنی پشتکار

و در آخر گلد کوئست یعنی ثروت و ثروت به معنای واقعی یعنی همه اینها.

باور کنید...

باور کنید ، نیروی آدمی ، بی کران است.
باور کنید ،هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست
باور کنید ،که از عشق آفریده شده اید ، پس عشق را بیافرینید.
باور کنید ،خورشید به خاطر شما ، طلوع می کند.
باور کنید ،خدا هیچگاه از بندگانش ناامید نمی شود ولی بندگان او چرا!
باور کنید ، لایق بودن هستید.
باور کنید ، که اکنون مهم ترین لحظه است.
باور کنید ، که روح شما قدرت صعود به ماوراء را دارد.
باور کنید ، که شما هم می توانید
و تمام باورهای خود را از ته دل باور کنید تا زندگی ، شما را باور کند!

نبردهای زندگی همیشه به نفع قویترین ها پایان نمی پذیرد بلکه دیر یا زود برد با آن کسی است که بردن را باور دارد!

برای زیستی شادمانه

خود را باور کن، اما مست غرور هرگز.
راضی باش، لیکن بدان که همیشه می توانی فراتر روی.
عشق رابزرگوارانه بپذیر، و همواره آماده ایثار بیشتر.
در کامیابی و پیروزی فروتن باش و در شکست پردل.
آرامش و امنیت را به دیگران ارزانی دار،تا همان به تو بازگردد.
شادزی!
که تو خود شگفت انگیزی.

فرشته کوچولو

در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد.
دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.»
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید: «آقای دکتر! مادرم!» و در حالی که نفس نفس می زد، ادامه داد: «التماس می کنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.»
دکتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمی روم.»
دختر گفت: «ولی دکتر، من نمی توانم. اگر شما نیایید او می میرد!» و اشک از چشمانش سرازیر شد.
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح که علائم بهبود در او دیده شد.
زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.
دکتر به او گفت: «باید از دخترت تشکر کنی. اگر او نبود حتما می مردی!»
مادر با تعجب گفت: «ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!» و به عکس بالای تختش اشاره کرد.
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد.
این همان دختر بود!!
فرشته ای کوچک و زیبا!!

نشانه ای از او

در تعطیلات کریسمس، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، پسر شش هفت ساله‌ای جلوی ویترین مغازه‌ای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پوره بودند. زن جوانی از آنجا می‌گذشت. همین که چشمش به پسرک افتاد، آرزو و اشتیاق را در چشمهای آبی او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید.
آنها بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت:
حالا به خانه برگرد. انشالله که تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی.
پسرک سرش را بالا آورد، نگاهی به او کرد و پرسید: «خانم! شما خدا هستید؟
زن جوان لبخندی زد و گفت: نه پسرم. من فقط یکی از بندگان او هستم.
پسرک گفت: مطمئن بودم با او نسبتی دارید...

خداوند در بهترین زمان برای ما نشانه ای میفرستد،این ما هستیم که گاهی اوقات نشانه ها را نمیبینیم...

بهتر است‌ عشق‌ را به‌ خانه‌تان‌ دعوت‌ کنید!


خانمی‌ از منزل‌ خارج‌ شد و در جلوی‌ در حیاط با سه‌ پیرمرد مواجه‌ شد. زن‌ گفت‌: شماها رانمی‌شناسم‌ ولی‌ باید گرسنه‌ باشید لطفا به‌ داخل‌ بیایید و چیزی‌ بخورید. پیرمردان‌ پرسیدند: آیا شوهرت‌منزل‌ است‌؟ زن‌ گفت‌ : خیر، سرکار است‌. آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌ داخل‌ شویم‌.   بعد از ظهر که‌ شوهر آن‌زن‌ به‌ خانه‌ بازگشت‌ همسرش‌ تمام‌ ماجرا را برایش‌ تعریف‌ کرد. مرد گفت‌: حالا برو به‌ آنها بگو که‌ من‌ درخانه‌ هستم‌ و آنها را دعوت‌ کن‌. سپس‌ زن‌ آنها را به‌ داخل‌ خانه‌ راهنمایی‌ کرد ولی‌ آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌با هم‌ داخل‌ شویم‌ .

زن‌ علت‌ را پرسید و یکی‌ از آنها توضیح‌ داد که‌: اسم‌ من‌ ثروت‌ است‌ و به‌ یکی‌ دیگرازدوستانش‌ اشاره‌ کرد و گفت‌ او موفقیت‌ و دیگری‌ عشق‌ است‌. حالا برو و مسئله‌ را با همسرت‌ در میان‌بگذار و تصمیم‌ بگیرید طالب‌ کدامیک‌ از ما هستید! زن‌ ماجرا را برای‌ شوهرش‌ تعریف‌ کرد.
شوهر که‌بسیار خوشحال‌ شده‌ بود با هیجان‌ خاص‌ گفت‌: بیا ثروت‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را مملو از دارایی‌نماییم‌. اما زن‌ با او مخالفت‌ کرد و گفت‌: عزیزم‌ چرا موفقیت‌ را نپذیریم‌! در این‌ میان‌ دخترشان‌ که‌ تا این‌لحظه‌ شاهد گفت‌ و گوی‌ آنها بود گفت‌: بهتر نیست‌ عشق‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را سرشار از عشق‌کنیم‌؟ سپس‌ شوهر به‌ زن‌ نگاه‌ کرد و گفت‌: بیا به‌ حرف‌ دخترمان‌ گوش‌ دهیم‌، برو و عشق‌ را به‌ داخل‌دعوت‌ کن‌،
سپس‌ زن‌ نزد پیرمردان‌ رفت‌ و پرسید کدامیک‌ از شما عشق‌ هستید؟ لطفا داخل‌ شوید ومهمان‌ ما باشید. در این‌ لحظه‌ عشق‌ برخاست‌ و قدم‌ زنان‌ به‌ طرف‌ خانه‌ راه‌ افتاد. سپس‌ آن‌ دو نفر هم‌ بلندشده‌ و وی‌ را همراهی‌ کردند .
زن‌ با تعجب‌ به‌ موفقیت‌ و ثروت‌ گفت‌: من‌ فقط عشق‌ را دعوت‌ کردم‌! دراین‌ بین‌ عشق‌ گفت‌: اگر شما ثروت‌ یا موفقیت‌ را دعوت‌ می‌کردید دو نفر از ما مجبور بودند تا بیرون‌منتظر بمانند اما زمانی‌ که‌ شما عشق‌ را دعوت‌ کردید، هر جا که‌ من‌ بروم‌ آنها نیز همراه‌ من‌ می‌آیند .
هر کجا عشق‌ باشد در آنجا ثروت‌ و موفقیت‌ نیز حضور دارد .

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتو مبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه آجری به سمت او پرتاب کرد.
پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است.

به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو،جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخ دار به زمین افتاده بود جلب کند.

پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند.برادر بزرگم از روی صندلی چرخ دارش به زمین افتاد و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.برای اینکه شما را متوقف کنم،ناچار شدم از پاره آجر استفاده کنم.

مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذرخواهی کرد؛برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به آرامی به راهش ادامه داد.

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به سویتان پرتاب کنند!

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند،اما بعضی وقت ها،زمانیکه ما وقت نداریم گوش کنیم،او مجبور می شود پاره آجری به سوی ما پرتاب کند.این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه.

منبع:مجله موفقیت

لحظاتمان را با گلدکوئست زیباتر زندگی کنیم...

در گام زندگی شگفتیهای بیشماری وجود دارد. دل هر ذره را که بشکافید، آفتابی در میان آن هویداست و به موسیقی هر لحظه از زمان که گوش بسپارید، صدای جاودانگی را در میان آن می شنوید. قدری از هیاهوی زندگی، فارغ شدن و سکوت کردن و گوش سپردن، صدای گام آفرینده هستی را متجلی میسازد. چه شگفت است زندگی!

 
کشتی شکسته عبادتگران

Ship Wrecked Prayers 

A voyaging ship was wrecked during a storm at sea and only two of the men on it were able to swim to a small, desert like island.

یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند.

The two survivors,not knowing what else to do, agreed that they had no other recourse but to pray to God. However, to find out whose prayer was more powerful, they agreed to divide the territory between them and stay on opposite
sides of the island.

دو نجات یافته نمی دانستند چه کاری باید کنند اما هردو موافق بودند که چاره ای جز دعا کردن ندارند.  به هر حال برای اینکه بفهمند که کدام یک از آنها نزد خدا محبوبترند و دعای کدام یک مستجاب می شود آنها تصمیم گرفتند تا آن  سرزمین را به دوقسمت تقسیم کنند و هر کدام در یک بخش درست در خلاف یکدیگر بمانند.

The first thing they prayed for was food. The next morning, the first man saw a fruit-bearing tree on his side of the land, and he was able to eat its fruit. The other man's parcel of land remained barren.

نخستین چیزی که آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی روییده بود در آن قسمتی که او اقامت می کرد دید و مرد می تونست اونو بخورهاما سرزمین مرد دوم زمین لم یزرع بود.

After a week, the first man was lonely and he decided to pray for a wife. The next day, another ship was wrecked, and the only survivor was a woman who swam to his side of the land. On the other side of the island, there was nothing.

هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت که از خدا طلب یک همسر کند. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به بخشی که آن مرد قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت.

Soon the first man prayed for a house, clothes, more food. The next day, like magic, all of these were given to him. However, the second man still had nothing.

بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.

Finally, the first man prayed for a ship, so that he and his wife could leave the island. In the morning, he found a ship docked at his side of the island. The first man boarded the ship with his wife and decided to leave the second man on the island.

سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در سمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت.  مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترک کند.

He considered the other man unworthy to receive God's blessings, since none of his prayers had been answered.

او فکر کرد که مرد دیگر شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست. از آنجاییکه هیچ کدام از درخواستهای او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.

As the ship was about to leave, the first man heard a voice from heaven booming, "Why are you leaving your companion on the island?"

هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول صدایی غرش وار از آسمانها شنید :" چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟"

"My blessings are mine alone, since I was the one who prayed for them," the first man answered. "His prayers were all unanswered and so he does not deserve anything."

 مرد اول پاسخ داد "نعمتهای تنها برای خودم هست چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا  و طلب کردم دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست "

"You are mistaken!" the voice rebuked him. "He had only one prayer, which I answered. If not for that, you would not have received any of my blessings."

آن صدا مرد را سر زنش کرد :"تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه  تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی"

"Tell me," the first man asked the voice, "What did he pray for that I should owe him anything?"

مرد از آن صدا پرسید " به من بگو که او چه دعایی کرد که من باید بدهکارش باشم؟"

"He prayed that all your prayers be answered."

" او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود"

For all we know, our blessings are not the fruits of our prayers alone,
but those of another praying for us.

Be Happy

 .ما هممون می دونیم که نعمتهای ما تنها میوه هایی نیست که برایش دعا می کنیم یلکه اونها میتونن نتیجه دعاهای دیگران برای ما. باشن

 

ششمین راه مهم شاد بودن

 

گفته اند: 
* اگر خواهان شادی و سعادت یک ساعته هستید کمی چرت بزنید.
* اگر خواهان شادی و سعادت یک روزه هستید به یک پیک نیک بروید.
* اگر خواهان شادی و سعادت یک هفته ای هستید به مسافرت بروید.
* اگر خواهان شادی و سعادت یک ماهه هستید ازدواج کنید.
* اگر خواهان شادی و سعادت یک ساله هستید ثروتی به ارث ببرید. 
*اما اگر خواهان شادی و سعادتی برای همه عمر هستید از کاری که می کنید لذت ببرید!

 از کاری که می کنید لذت ببرید!هر چند همه اطرافیانتان از آن بد بگویند و یا با آن مخالف باشند،این شما هستید که می اندیشید و لحظه به لحظه زندگیتان بسته به باورهای شخص شماست و نه هیچ کس دیگری.قدر لحظه هایتان را بدانید و قدرتمندانه آنها را زندگی کنید!

پژواک

مردی همراه با پسرش در جنگلی می رفتند ناگهان پسر بر زمین خورد و درد شدیدی احساس کرد .او فریاد کشیدآآآآه . در حالی که تعجب کرده بود صدایی از کوه شنید آآآآه. بعد با کنجکاوی فریاد زد « تو که هستی ؟» اما تنها جوابی که شنید این بود « تو که هستی ؟»
این او را عصبانی کرد و داد زد « تو ترسویی» و صدا جواب داد « تو ترسویی » به پدرش نگاه کرد و پرسید پدر چه اتفاقی دارد می افتد ؟ پدر فریاد زد «من تورا تحسین می کنم» صدا پاسخ داد « من تورا تحسین میکنم »پدر فریاد کشید« تو شگفت انگیزی» و آن آوا پاسخ داد « تو شگفت انگیزی»پسرک متعجب بود اما هنوز نفهمیده بود چه خبر است. پدر برای او توضیح داد که این پدیده را پژواک می نامند،اما درحقیقت این، زندگی است.

 زندگی هر چه را که بدهی به تو بر می گرداند، زندگی آیینه اعمال توست. زندگی تو حاصل یک تصادف نیست بلکه آیینه ای است از کارهای تو.هر آنچه را که می گیریم بازتابی از نگرشها و برخوردهای خود ماست،پس آگاهانه آنچه را که از زندگی می خواهیم انتخاب کنیم!

توان زندگی، به چگونگی نگریستن ما به زندگی بسته است .

افتادن در گل و لای عیب نیست، آنچه عیب است ماندن در گل و لای است با آگاهی از آن!

یک رمز پیشرفت این است که لحظه به لحظه از خود بپرسید:توان زندگی من در چه حد است؟من کجا ایستاده ام؟و بدانید که هنگامی که همه مانند یکدیگرمی اندیشند در واقع کسی نمی اندیشد.به متفاوت اندیشیدنتان افتخار کنید!

هدیه

روزی اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود . مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی نهایت شیفته ی زیبایی و شکوه دسته گل پیرمرد شده بود و لحظه ای از آن چشم بر نمی داشت .
زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید . قبل از توقف اتوبوس در استگاه پیرمرد از جا برخاست . به سوی دخترک رفت و دسته گل را به او داد و گفت : (( متوجه شدم که تو عاشق این گلها شده ای . آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از اینکه آنها را به تو بدهم خوشحال تر خواهد شد.))
دخترک با خوشحالی گل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین می رفت بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازه ی آرمگاه خصوصی در آن سوی خیابان رفت و کنار نرده ی در ورودی نشست .

بهترین ها را برای بهترین هایی که شایسته اند بخواهیم!

آفرینش تجربه ای تازه

لحظه ای به بته گوجه فرنگی بیندیشید.بته سالم میتواند صدها گوجه فرنگی داشته باشد.برای بدست آوردن یک بته گوجه فرنگی با این همه بار،باید از دانه ای خشک و کوچک شروع کرد.آن دانه شبیه بته گوجه فرنگی نیست.اگر مطمئن نبودید که می تواند بته گوجه فرنگی شود،حتی نمیتوانستید باور کنید.به هرحال،این دانه را در خاک بارآور می کاریدوبه آن آب می دهید و می گذارید بر آن آفتاب بتابد.وقتی نخستین جوانه کوچک سراز خاک بیرون میزند،به آن پا نمی کوبید و نمی گویید:اینکه بته گوجه فرنگی نیست!کاملا برعکس،با شادی نگاهش می کنید و می گویید: چه عالی ،جوانه زده!و مراقب رشد آن خواهید بود.اگر به آب دادن ادامه دهید و بگذارید آفتاب فراوان بر آن بتابد و علفهای هرزرا از پیرامونش درآورید،به موقع یک بته گوجه فرنگی خواهید داشت که شاید بیش از صد گوجه فرنگی لذیذ ثمر دهد.و اینها همه با همان یک دانه ریز آغاز شد.

آفرینش تجربه ای تازه و زندگی نو و جدید نیز بر همین گونه است.زمینی که در آن می کارید،ذهن نیمه هشیار شماست.تجربه نو یکسر در این دانه ریز نهفته است.آفتاب اندیشه های مثبت را بر زندگی تان بتابانید و با کندن اندیشه های منفی که سربرمی آورند،علفهای هرز باغ را ریشه کن کنید.به هنگام مشاهده نخستین نشانه کوچک،به پیشرفت خود بنگرید و با ذوق و شوق بگویید: چه عالی!با قدرت به پیش می روم!آنگاه مراقب رشدش شوید و تجلی آن آرزوی شما میشود!

به کوئستی بودنتان افتخار کنید!

هدفت رو دنبال کن   
افکار به اهداف منجر میشوند،اهداف در عمل آشکار میشوند

.افکارت را برای رسیدن به هدفت متمرکز کن، اشعه های خورشید تا متمرکز نشوند نمیسوزانند. از آهسته رفتن نترس . از ایستادن بیم کن.

 به خاطر بسپاریم هدف لابلای مسیر است ، نه در انتهای آن.

سرلوحه کار کوئستیها این بینشه :

یک درخت هرچه قدر هم که بزرگ باشد از یک دانه شروع شده است،طولانی ترین سفرها را با یک قدم اغاز کنیم.